سیدعلیسیدعلی، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره
علیعلی، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

ماجراهای فندق ما

19تا20ماهگی

سلام گل پسر 20ماهه نازک نارنجی قهرو وتمییزکار وشیطون بلا وسخنران من دیدی مادر چندتا صفت واست گذاشتم وپسر 20ماهم وچطورتوصیف کردم! شرمنده روی ماه ودست وپای بلوریتم که با یک روز تاخیر واست 20ماهگیت وتبریک میگم   به دلایل محرمانه امنیتی!تاخیر کردم  پسر شیرین زبون باباجونت 2روز مسافرت بود وماهم کجا؟ خوب معلومه خونه نانا! عشق شما  بیچاره نانا روساعت آخری  زخمی کردی اونم کجا دماغ!  نقطه حساس!تازه مادرجونم تا تونستی باخط کش زدی! نمیدونم چه خاصیتیه اونجا میری سرحال میشی وحسابی خوش میگذرونی، باباجونت واسه من وشما سنگ تموم گذاشته واغلب چیز میزای عیدمون وخودش زحمت کشیده خریده!لباس شما که معرکس،دسشون مر...
8 اسفند 1392

شیطنت های اخیر علی

به گمانم وقتی من خوابم میری کلاس دفاع شخصی! چندروزه ناغافل میای وموهامون میکشی یا چند تا سیلی نثار میکنی!همچین از ته دلم میزنی بعدم یک ابروت ومیدی بالا ونگاه عاقل اندر سفیه میکنی! والا ماکه در حیرت موندیم،ما که شما رو دعوا نمیکنیم فقط به ندرت اونم موقعی که واسه خوابیدن چموشی میکنی ی کوچولو ولوم میبریم بالا،مثلا با صدای رسا میگیم علی بخواب،حالا از کجا یاد گرفتی نمیدونیم،البته خاله نانا بی تقصیر نیست گاهی آموزشت میده :برو مامی بزن، موهاش بکش،گوشی مامان جون وبهت میده میگه پرت کن! بعضی وقتا هم لاو میترکونی ومیای تند تند ماچمون میکنی! وقت خوابیدن که حسابی مهربون میشی خودت وگلوله میکنی تو بغلم یک دستتم میندازی رو شونم حسابی بامحبت میشی، او...
1 اسفند 1392

هفته نحس

هفته قبل فوق العاده هفته خفنی بود برای مادرجانمان  ما. که ید طولایی در   دق دادن مامانمان داریم پس ازآنکه اوایل هفته پیش سه روز تب داشتیم وحالمان نزار بود قدری روز سه شنبه و چهارشنبه بهتر شدیم ومامان جانمان که خانه اش عین بازار شام بود تصمیم گرفتن یک حال اساسی به خانه زندگیمان بدهند. ماهم اساسا در کارهای منزل بسیار کمک حالیم، این را از بابایمان ارث بردیم،پابه پای مامان کارکرده عرق ریختیم اما حاضرنبودیم بعداز دوساعت کارسخت جاروبرقی خاموش شود آمدیم پای مامان جانمان راچسبیدیم که نخاموشان،که مامانمان دید بوهای بدی از ما می آید ودریک حرکت انتحاری پوشک ماراتعویض کرد ورفت که دستهایش رابشوید ،که ناگهان صدای افتادن آینه راشنید خشکش...
16 بهمن 1392

پسر سیاستمدار

نقند،نقند،نقند- حالا من نمیخندما، اما اینقدر میگی نقند ،پلک آ دم ومیکشی   تا خندم بگیره بعد خودتم غش میکنی ازخنده،قندعسلم حسابی یاد گرفتی ما  رو چطور سرکار بزاری!ازوقتی 8،9ماهه بودی هر وقت چیزی میخواستی ومانمیدادیمت چندتا سرفه میزدی که مثلا مریضی! ودلمون ونر م میکردی،بعدش با جیغ وداد،تا این اواخر که بابوسیدن که چاشنی گازم داشت! هربار کاری داشتی لبای کوچولو به انضمام دو تادندون رو روی لپمون میزاشتی،اخیرا هم گول میمالی سرمون!!     دیشب بابایی داشت غذامیخورد نمکدون برداشت. هی نمک میریزی تو بشقابش بهت میگه نمکدون وبزار هی نمک نپاش،وشما نمکدون واگذاشتی رو به بابایی- چیه چیه؟هههه،لوسی-یعنی تبلیغ لوسی-وچشمای بابای رو به طرف تی و...
15 بهمن 1392

19ماهگی پسرک من

عزیز دلم ،فینگلی مامی،   فندق طلای من 19ماهگیت مبارک باشه،باورم نمیشه نی نی کوچولو من حالا وارد19ماه زندگیش شده، خیلی زود گذشت، الان که فکر میکنم میبینم خیلی از لحظات ودقایق واز دست دادم اونجور که باید ازت لذت نبردم.میدونم که خیلی خیلی زود میگذره وتو چندسال دیگه میشی 9ساله بعد 19بعدم29ساله یعنی همسن الان مامانی وشاید اون موقع تو خاطرات نی نی تو تو این وبلاگ داری مینویسی. خیلی زود دیر میشود! عزیز م من عاشق شیرین کاری هاتم،عکس العملهای به موقع وبه. دل به دست اوردنات، مامی جونی،بابا شده هووت !با وجود اینکه خیلی دوسش داری اما اگه طفلی بامن صحبت کنه یا خدای نکرده نزدیک من بشه تندی میای وسط واول چند تا ماچ باچاشنی آب دهنت رو صورت...
7 بهمن 1392