سیدعلیسیدعلی، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
علیعلی، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

ماجراهای فندق ما

هفته نحس

1392/11/16 12:13
نویسنده : مامان علی
427 بازدید
اشتراک گذاری

هفته قبل فوق العاده هفته خفنی بود برای مادرجانماناوه

 ما. که ید طولایی در   دق دادن مامانمان داریمنیشخند

پس ازآنکه اوایل هفته پیش سه روز تب داشتیم وحالمان نزار بود قدری روز سه شنبه و چهارشنبه بهتر شدیم ومامان جانمان که خانه اش عین بازار شام بود تصمیم گرفتن یک حال اساسی به خانه زندگیمان بدهند.

ماهم اساسا در کارهای منزل بسیار کمک حالیم، این را از بابایمان ارث بردیم،پابه پای مامان کارکرده عرق ریختیم اما حاضرنبودیم بعداز دوساعت کارسخت جاروبرقی خاموش شود آمدیم پای مامان جانمان راچسبیدیم که نخاموشان،که مامانمان دید بوهای بدی از ما می آیداسترس ودریک حرکت انتحاری پوشک ماراتعویض کرد ورفت که دستهایش رابشوید ،که ناگهان صدای افتادن آینه راشنید خشکش زد تعجبوما احساس کردیم قلبش افتاد درون پاچه اش!ودید ما آینه را با میز بلند وسنگینش انداختیم رو خودمان وخیره خیره نگاه میکنیم عین برق باهمان بدن بی روح وقلبش مارابغل کرد وحالا دستهایش میلرزد وتند تند ماچمان میکند وما درجواب میگفتیم،هوم هوم،یعنی چه شده است!زبان

مامانمان یخ کرد و هی خداروشکر کرد واقعا کار خداوند گار بود که آینه روی ما خرد خاکشیز نشد و آن میز سنگین...........

حالا ولش حوصله خاطرات تلخ نداریم،مامانمان هنوز هم روزی صدبار برای این معجزه خداراشکر میکند

 ماکه حسابی شیطنت میکنیم واز مبل کمک گرفته روی اوپن میرویم ومشعوف. میشویم امانمیدانیم چرا مامانمان دندانهایش را روی هم میفشارد وجیغ قرمز میکشد!عصبانی

حالا از آن روز فوق نحس  هنوز نصفش هم نگذشته بود که رفتیم با تیتراژ فیلم هماهنگ شویم شعر بخانیم سرمان را تکان دادیم ناغافل خورد به سنگ اوپن وجیغمان رفت هوا وخیلی حالمان بد شود باز مامانمان لرزید و مارا درآغوش کشید اما دیگر نای سرپا ایستادن نداشت،بازهم به خیر گذشت

شب  که بابایمان امد ،مامان گفت تورابه خدا بگذارید حمام بروم چند روز است این بچه نق نقو نگذاشته وبالاخره موفق شد اما

 در ادامه گفت ای کاش نرفته بودم،داشت سرش راسشوارمیکشید ماهم بااشتیاق دست زیر چانه زدیم نگاهش میکردیم یکهو دست کوچولویمان خسته شدوخلاص  شد وما باصورت رفتیم تو لبه تیز تخت ودیگر نفهمیدیم هیچگریه

دنیا روی سر ما ومامانمان خراب شد 

مامان گمان کرد غش کردیم اما ما فقط خیلی دردمان آمده بود شدیدا وداشتیم میگریستیم،شدیدا

یکم می می خوردیم ومامانمان صدقه در کرد و قربان صدقه مان شد وساعت 12خوابیدیم بالاخرهخواب

،حالا صبح بیدارشدیم دیدیم مامانمان گریه میکند فکر کردیم کسی اذیتش کرده قصد کردیم برویم ادبش کنیم که گفت نه بابا به حال صورت داغان شده مامیگرید

بعدش مادرجانمان با خاله نانا آمدن ومامان رفت آرایشگاه وماحسابی سه تایی بازی کردیم اما آخر سرش بهانه مامی میگرفتیم وهرچه به مامیدادن میگفتیم نه می می. مامان

مامانمان بس دلش سوخته بود وبه بهانه19ماهگی چند عدد کتاب شعر وعروسک وارگ برایمان خریده بود ولی ماکه اساسا بدنیشخند سلیقه ایم نیم نگاهی هم نینداختیم حتی!مشغول بازی با کارتنهایشان شدیم

و القصه -صبح مادرجان وپدرجان دیدن بدبختانه اگزمای پوستمان برگشته بعد از 5ماه ودوطرف گونه مبارک به شدت قرمز وملتهب شده!پماد هیدروکورتیزون هم افاقه ننمود وپدرجان به هر در زد از داروخانه ای پماد ساختنی تهیه نماید موفق نشد وپوست ما لحظه به لحظه بدتر ومامانمان غصه دار تر میشد

داروخانه چیان کاری بدین کارها نداشته ونسخه پزشک میخاستندی!

اما از آآنجا که دکتر بنده جهت ادامه تحصیل رفتندی! باباجان پیش دکتر دیگری رفتندی البته مامانمان که مارانبرد مطب و ما خیلی مشعوفیم چراکه ازنظر مامان ما مطب دکترها منبع ویروس ها هستندوازقضا جناب دکتر ،گفته کردن پماد دست ساز بدردنمیخورد تیرمامانمان به سنگ خورد وباتمام اصرار پدرجان فقط برایمان نرم کننده نوشتندی !ماهم بس که  خارش داریم وپوست نازنینمان افتضاح شده است با کمال میل نزد مادر میرویم واو برایمان پماد میگذارد که هنوز افاقه نکرده است ومامان، بابایمان دپرسند،و شاید مارا پیش دکتر دیگری ببرند بدبختانه

مانده اند این اگزما چرا برگشته!ماکه  تغییری در رژیم غذایی نداشته ایم آخرمتفکر

روز شنبه هم بابا بزرگی به مامان زنگید وگفتند که یک عدد ماشین با همان قیمت متبوع ما پیدا کرده با با یمان زودی بروند تا نپریده!اما از آنجا که همکارانشان رفتند دوره آموزشی وسرش شلوغ است تا 7شعبه بود ولی از آنجا که بخت یار بود ما بعد از یکسال تصمیم والدینمان برای خرید ماشین -مردم ما  ماشین خریدیم!نیشخند

دست بابای مامانمان درد نکند!البتهماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

پدرام
16 بهمن 92 19:50
سلام علی جون ماشالله بزرگ شدی.پدرام هم مثل خودت شیطونه وکارای خطری میکنه
مامان علی
پاسخ
خاله جون تاما بزرگ بشیم بسی حال میگیریم[نیشخند،پدرام شیطون وببوس عزیزم
Reza
16 بهمن 92 22:22
بچه یه دقه خوب بشین سرجات . بدل کارها هم اندازه تو به در و دیوار نمی خورن ! مگه نمیدونی ما چقدر دوست داریم ؟ فکر خودت نیستی ، فکر ما باش ! اینطور که داری پیش میری احتمالا یکی دو سال دیگه با دیدتون تو خیابونا کورس میزاری . راستی دیدتون مبارک . ( شیرینش فراموش نشه )
مامان علی
پاسخ
دل وجیگرم در شد. به خدا اون روز- باشه چشم شیرینیم میدیم-به شرطی که شما بعد چند ماه تشریف بیارین خونه،دل ماکه پوسید دایی جان با یکبار دور زدن حالا پای در ومیگیره میگه :"بیم دور
مامان دانیال- ویانا
17 بهمن 92 14:55
الهی دورت بگردم خاله خدا خیلی خیلی بهت رحم کرده قربونت برم مواظب خودت باش خوار هر روز صدقه بده و واسش اسفند دود کن این دانیال ما هم همینطور شیطون و بی کله است من که همش باید دنبالش بدوئم حالا هم که دخملی اومده اوضاع بدتر شده در باره اگزمای صورتش دقیقا دانیال هم همینطوره خیلی به بوس حساسه مخصوصا اگه طرفش مرد باشه اگه روی قالی هم بخوابه بازم صورتش قرمز میشه و دون دون میزنه از همون 1ماهگی دکتر واسش هیدروکورتیزون داد که بهتر شد ولی به خودمم میگفت ادویه های تند و نخورم که میره توی شیر و بدتر میشه ایشالا علی جونمون از دست این خارش ها و قرمزی ها راحت بشه دوستتون دارم مواظب خودتون باشین بووووووووووووووووووس
مامان علی
پاسخ
فدات بشم عزیزکم چه عجب به ماسرزدندی!!!! چرا پیامهام وتایید نمیکنی وای خدا خیلی دوسم داشت!به خیرگذشت، آره والا ما همش س همین مشکل داریم روپاک، فرش،حتی لباس بافتم صورتش....... ممنون خاله جونی ماهم دوستون داریم ویانا جون. ودنی روببوس
فائزه مامان مهدیار
18 بهمن 92 12:47
سلام حال شما خوب است قلمی شیرین و گیرا داشتید سپاس و تبریک با تمام اینها خدای عزوجل را شکر میگویم که همه اتفاقات به خیر گذشتندی ببین دختر آدم رو به چه کارهایی وامیداری ماشین هم مبارک باشه انشالله چرخش بچرخه ببوس پسر شیظونت رو
مامان علی
پاسخ
سلام به روی ماهت به صورت سپیدت،خیلی خییيییییییلی لطف داری، واقعا که کار خداوندگار بودی به خیر گذراندی!!!! ممنونم عزیزم شماهم جیگر طلات وماچ کن از سوی ما
مامان امیررضا
19 بهمن 92 15:27
وای وای وای.میگم دوست جونی این بچه ها اخرش یه بلایی سر ما میاورند . زبونم لال البته.خیلی قشنگ نوشتی. پیروز باشی. علی جون شما هم مثل پسر من همه اش شیطنت اره خاله؟؟؟؟
مامان علی
پاسخ
باورکن من چندبار تامرز سکته رفتم نظر لطفته وروجک ما که جیمبوجت شیطنته!زنده باشن ایشالله مرسی بهمون سرزدی بوووووووووووس برای امیر رضاجونم
الهه مامان سلما
19 بهمن 92 16:06
سلام مامانی انشااله بحق جد سیدعلی ، همیشه صحیح و سالم باشه و البته... تنش ب ناز طبیبان نیازمند مبااااااااد ماشین مبارکه، انشااله با تن سالم و دل خوش، سفر مشهد... احتمالا اگزما بخاطر مصرف پروتئین گاوی، مثل شیر و لبنیات و یا گوشته.
مامان علی
پاسخ
فدات بشم عزیزم ایشالله همه نی نیا زیر سایه پدر مادر صحیح سالم ممنونم جیگرم نمیدونم والا ی مدت بود بهتر شده بود رژیمش که عوض نشده ولی پوستش اکسترا حساسه
مریم مامان دونه برفی
24 بهمن 92 8:58
ای جان بمیرم برات که اینهمه استرس داشتی عزیزم. ار این روزها ماهم داشتیم . حتی یه روز که مهمون داشتم امیرعلی خورد به لبه مبل و دهانش خون اومد . همه ترسیده بودیم ولی خوشبختانه چیزیش نشد چنددقیقه بعدازاینکه مهمونارفتند دوباره همون اتفاق افتاد و دوبار همون جای دهانش خورد به مبلو خون اومد بچه ام نفسش رفت چند دقیقه بعد پاش سر خورد و افتاد و باز حالش بد شد .من دیگه واقعا ترسیده بود م و براش اسفند ریختم . خدا خودش نگهدار بچه هاست شما هم زیاد غصه نخور ما اگه خودمون بکشیم هم نمیتونیم جلوی (خدای نکرده )حادثه ها رو بگیریم.
مامان علی
پاسخ
خدانکنه عزیزم،واقعا خیلی سخته الهی امیرعلی جونم حسابی اذیت شده اون روز،بعضی وقتا بچه خیلی شیرین میشه وزود چشم میخوره، ایشالله همه بچه ها صحیح سالم بزرگ بشن بعدم پسرای شیطون ما واقعا باتقدیر نمیشه کاری کرد
گروه طراحی سیاه و سفید
26 بهمن 92 17:37
-- به به چه نی نی خوشملی مامانی بابایی عید نزدیکه هاا قالب تکونی نمیخوای زود زود عکس نی نی خوشملتو بفرس برام تا برات یه قالب و یه تقویم خوشمل با تم و عکس خوشمل نی نی ناناست برات درس کنم بدو بیا منتظرم هااا یه سری بزن دست خالی نمیری.
مامان امیررضا
26 بهمن 92 21:40
عزیزم ماشین هم مبارکتون باشه ایشالا قسمت ماهم بشه. ما هم ماشین نداریم.
مامان علی
پاسخ
مرسی خانمی ایشالله به زودی شماهم بخرین نوکه نیست دست چندمه ولی برای شروع کار که بکوبم در ودیوار تاراننده بشم بد نیست
مينا مام سام
26 بهمن 92 22:01
عزيزم اسمتون چيه! چه جالب پسر من هم سيده.
مامان علی
پاسخ
به به سومین پسر عموی پسرم تو نی نی وبلاگ شد سید امیر سام عزیز
خواهر فرناز
26 بهمن 92 23:59
سلام عزیزم ممنون از خبرت خیلی لطف کزدی حتماپیگیری میکنم وای عکب شیطونه هذ.....خدابهتون خیلی رحم کرده براش یه خون بریزین یه مرغی خروسی بکشین مبارک ماشینتون باشه مبارک مبارک ماشین نو مبارک
مامان علی
پاسخ
خاهش میکنم.شرمنده نتونستم کمکی کنم واقعا خدا رحم کرد.ممنون عزیزم خیلی لطف کردی سر زدی
مامان امیررضا
28 بهمن 92 9:50
نه گلم شما راننده هستی خانومی ما بودجمون قد نداد یه ماشین خوب بر داریم. همسرم هم خیلی معتقده به استخاره هرچی استخاره کردیم بد اومد و ماهم منصرف شدیم فعلا تا بعد هرچی خدا بخواد
مامان علی
پاسخ
چه بد، حتما حکمتی بوده،امیدوارم به زودی هم ماشین بخرین هم هر چیز دیگه ای که دوست دارین خواهری
مامان امیررضا
28 بهمن 92 21:38
عزیزم مطلب اقای خاص رو وبم اپ شد میتونی ببینیش
مامان علی
پاسخ
اوکی اومدم
سمانه مامان صدرا
28 بهمن 92 21:42
اووووووووووووی ،چقدر شیطون ماشالله !! خداروشکر صدمه ندید!
مامان علی
پاسخ
فکرکن. خواهر به به قدم رنجه کردین!!!اسپند دود کنم عزیزم صدراجون وببوس
مامان امیررضا
30 بهمن 92 14:34
برای علی جونم
مامان علی
پاسخ
فدات بشم عزیزم
(آبجی ) zohre Gon
3 اسفند 92 15:24
عجب ماجراهایی.انشاا.. که دیگه هیچی از این اتفاقات نیفته. ماشینتون مبارک بوسسسسسسسسسسسس برای علی جون
مامان علی
پاسخ
میبینی چه شیطون شده مرسی عزیزم ایشالله قسمت شما
نعیمه مامان نورا
13 اسفند 92 18:04
شیطونک اساس همکاری میکنیا با مامانی دست گلتون درد نکنه قلم را بنازم مامانی خیلی با حال نوشتی کلی خندیدمخدا نحسی رو از زندگی هممون حذف کنه
مامان علی
پاسخ
چه جورم خاله جون نظرلطفته بپای شماکه نمیرسیم،خداروشکر بخیرگذشت ایشاالله،نواری عزیزم هم همیشه سلامت باشه