گپ ها وافاضات بچم علی!
بچه های امروزی.زمان ما!نسل اینا.نسل ما و....اغلب این قیاسهای به نظرم مع الفارق وشنیدیم ...گاهی دررابطه با خودمون که من به شدت معتقدم نسل سوخته وبیچاره که میگن ماییم والبته خوب گاهی خودمونم بی انصاف میشیم درباره نسلهای بعد خودمون به خصوص این گودزیلاهایی که داریم بزرگ میکنیم به کار میبریم
اما خودمونیما حقیقتا بچه های این نسل زیرک وفوق باهوشن.کلام هنوز منعقد نشده روهوا میگیرن واصلن بلدم بنویسم اصلا دلم خواست بنویسم اصلنادم نمیتونه توخونه خودش یه دیقه راحت باشه دیگه نه والا میتونی لیلی مجنون بازی بکنیونه حتی این قوم الظالمین شووور وچندتا فحش رکیک بدی ونه میتونی گاهی هوس کنی رنگی به رخساربدی وروی سوفیا ولیدی انجلینا رو کم کنی هیچی دیگه رسما صاحبخونن وگاهیم تازه عین علی من ازخونه اخراجت میکنن
ولی خدایییش عجب نسل بچه زیرک پروری هستیم ما
چندنمونه از افاضات اقازادم وبراتون میخام بنویسم
علی اقا داره فیشهای تی وی نازنینم ودرمیاره.منم همچین زیرپوستی به باباش میگم دکمه سه راهی وبزنه که یک وقت بچم وبرق نگیره!اخه دیگه مناظره وقربون صدقه جوواب نمیده وشازده به هرترتیب کارش وانجام میدهباباش خیلی عادی کارمذکوروانجام میده....فردا دوباره مشغول دراوردن......بهش میگم مامان برق میگیردت نکن...برگشته یکجوربامزه ای خودش وتکون میده میگه موسیخ میشهذوق مرگ میشم ازچنین بچه ای میگم ها مامان دست نزن.
میگه :نه دیگه برق کنده کن بازی کووونمازررونمیرم و ازسرنوشت بدبرق گرفتگی واسش میگم میفرماد مامان نچ ای بابا غذابپزومجدد من ازرونمیرم وهمچنان درحال نطقم که
علی میگه .....بویو خونتون.بویوخونه ناهید.بیرونم میکنه درومیبنده باخودم میگم جیک ثانیه دیگه عین چی پشیمون میشه میاد منت کشیاما 5دیقه .10دیقه نه خبری نمیشه.میگم بزاربترسونمشیکم تق تق میکنم وخودم وتو حیاط قایم میکنم.میاد جلو در نه ورداشته نه گذاشته میگه
اه اصاب(اعصاب)خورد کردی بویو حموم.بویو خونتون (به سرویس توحیاط میگه بچم حموم)
بقیش ولطف کون!قدم رنجه برو ادامه مطلب
میگم بیاغذابدم.....برگشته میگه ای بابا اصاب خورد کردی حوصیله ندالم
کنترل واورده وسط سریال نازنینم درپناه تومیگه بزن پویا...بهش نگاه میکنم کنترل وچپکی گرفتم گفتم ببین نمیشه....کنترل وتودستام چرخوند میگه حالا شد زور بزن زوربزن میتونی
بچم بجای حرف حهمه روخ تلفظ میکنه
رفتیم خونه مادرجونش خاله زهرش دیگه رفته خونه بخت مامانم میگه زهره کو علی ...میگه نه نیسته زوخره رفتهشوخرش برده موتضا بردهمامان میگه کوداییی ...میگه رفته کارکنه...میگه کارکنه چی بیاره برات...برگشته به مامان میگه حالا مثلا که اومد چی
نشسته توماشینش روبه باباش بابابیا...باباش میگه کاردارم میگه*بابا خاهش دالم دو دیقه بیا!بابا گوش بیده با توام دو دیقه کال دالم
میگمش بیاعقب تی وی نگاه کن چشات اخ میشه بابغض کلش ومیزاره زمین میگه ای بابا نالاخت(ناراحت) شدم
چندلاخ ازموی جلوش میرفت توچشمش واسش کوتاه کردم .باباش عصراومده.میگه*بابا عروس گشنگ شدمباباش میگه اره چرا؟میگه*موخام وکندم نیگا دختر خوب گشنگ شدم
صبح ازخواب بیدارشدم زنجیرم چرخیده رفته تولباسم بجای سلام و...تند تند وبااسترس میگه میگه طلا نیست .گردند خن نیستهمینجور هی ریپیت میزد ....نشونش دادم...برگشته میگه اخه طلا پیدا گشته شد دیگه
میگه مامان فول(پول)میخام .میگم ندارم میگم میخام بنزین بزنم بگرد.گردیده پیدا کن
مامان سیام .خوبی ؟خوبم؟ چطوری ؟خوبم؟ خبر ؟خداحافظ .بییم پدر یواشیک(لواشک) بخرم بیام.(اقازاده باخودش احوالپرسی میکنه وجواب میده)
میگه مامان بازی گفتمش نه مامان کاردارم.میگه نه دیگه زخرا خانووووووم
روپام نشسته میگه مامان لوپات گشنگه!موهام ومیزنه کنار میگه وای پسرخوب گشنگ.منم شروع میکنم نسبت بهش ابراز احساسات درکردن....مامانی توقنگی نازی عشق بلامی گوگولی منی جیگرطلایی...کیفورمیشه.میخام بلند شم میگه مامان بوگودیگه علی نازه گشنگه اقاشدم....تووضیح بده
عاشق عروسیه..حالا فکرنکنین ما از اون خانواده هاشیم.بچم اصلا عروسی نرفته..اما ماشین عروس دیده وکارناوال وچندجا که پیلوت زده بودن وجاز گذاشته بودن ودر ملا عام شادی ونای نای میکردن دیده حالی به حولی شده......حالا عصرا میگه بریم عروسی ..میگم باید دعوت باشیم میگه*مامان لوطفا بگرد عروسی پیدا کن خاهش دالم دیگه بریم
توماشین جای باباش رو صندلی نشسته بافرمون مشغوله هی میگه هن هننننن بیب بیییییب .ععععععععععع اییییییییییش قاننننننن.باباش یواشکی درعقب باز میکنه وهمینجور زیرلبی قربون صدقه تحفش میشه...برگشته روبه باباش میگه خنده دار شودم.بیادیگه....باباش میگه بشین پسرم...میگه نه دیگه خنده دارشدم وخیلی ناناز میخنده به خودش
بابا جون یواشیک..دوغ..کیک..بیبر(ویفر)پاسیل برا علی بخر.. دلش میخاد.....بعدهی مشت میزنه به شکمش دلم پف میخاد...دلم بیبر میخاد
ها یک چیزی بچم خیلی لهجه یزدی داره!.بابا دلم میخاد وبالهجه بگین میفهمین منظورم چیه
مامان دلتنگ بودم وتند ماچم میکنه و...میگه مامان خوبم اقاشدم گذا خوردم.قوی شدم خوب دیگه اماده بشم بریم قدم بزنیم نایید بریم
روتخت رزه میره ومیدووه با اخم میگم بشین دیگه میفتی.میگه مامان نالاخت شدم برم ماشین اقا پس بدم تی وی ومیز پس بدم
میگه مامان جیش دالم. ذوق مرگ بردمش دستشویی نه اینکه یهویی گفته...نشسته وکل خانمان ونوادگان دستشویی رو از من امتحان گرفته که کیه وچیه..اخرسر درست وقت جیشش دستپاچه بلند شده مامان مرسی دیگه اللهی شوکربییم پوشک کن
توجاده سرراه یک چراگاه و باغ بود رفتیم سلامی به اهل مزرعه کنیم وچن تاعکس که بعد عکسهاش ومیزارم بگیریم،بچم رو کرده به گوسفندها وپدرخانواده بز بزی که مشغول خوردن عصرونشون علفهای خوشمزه هستن با جیغ و داد
وای وای نخور نخور کثیفه بده ترشه!مامان کثیف خورد!
وای من وباباش لش شدیم،تصورکنید بشقاب مارک زرین وقاشق هخامنشی وکه بع بعی داره گوشت بع بعی همسایه رومیخوره!حتما بچم چنین انتظاری داشته!میترسم بعد حالا بریم پارک ببینم طفلکم داره کاج ونسترن وشب بو میخوره
آها ی چیز دیگه تومسیر آقای الاغ نجیب دیدیم!میدونم اون اسبه نجیبه ولی به جان خود خود اشتون!که موبه سرش نباشه بااین تحریمها ووضع خفن درست کردنش خیلی نجیب بود تاما وایستادیم نظارش کنیم چنان عرعرکرد بچم علی خر. ذوق شد وچشاش پر عشق الاغی!فکرکنم درازگوشه چشم بصیرت داشت یا گوشهای مارودید یاثم یا دم مون!طفلی آشنا دید اینقدرباهیجان عرعرکرد.
صدا میزنه مامان میگم ها-بازمیگه مامان میگم جان-عصبانی داد میزنه مامان باتو ام-نیگام کن!نگاش میکنم میه من ونیگاه بکن. دستش ومیزاره زیرچونش وچشاش ونازک میکنه میگه حوصله ندالم،غصه دالم!!!حتم بریقین عاشق همون کره الاغه شده بچم!
خیلی لجوج نیست وبامنطق میشه قانعش کرد!یا حضرت فیل!علی ومنطق!
پشت شیشه اسباب بازی فروشی چندتاازاین کامیونا و تراکتور وفرغون و....دیده میگه مامان میخام،باباش ومن میگیم عین همین داری دیگه،کامیون ولودر وشخم زن داره-
میگه نه عزیزم!نیگاه ازااینا-ازاینا ندالم---منظورش تراکتور و فرغونه--خوب اینم ازاغفال آقای مزرعه داروگاو وگوسفندها-والا بچه دسته گلم میخواست دوتور(دکتر)بشه نیدونم به قول علی چی بهش گفتن هوایی رفته
میگم سیب میخوری..میگه*ناخولم.....پوف(پفیلا) بخوولم
خیره شده به نمیدونم کجا زانوهاشم جلوش، میگم چی شده مامان........میگه دالم فیکر بوکنم!آقلی فکورصبور!
صداش که بزنی یاکاری ازش بخای نخاد بکنه
من میگم علی میگه .ها -ها ....دوباره .علی نکن خراب میشه، ها -هامامان........ علی نکن ---ها -ها چی چی تفتی(گفتی)و............
خوب هنوز کلی دیگه ازاین سخنرانیهای مبسوط وغیرمبسوط داره که میام مینویسم که وقتی دراینده خواست ازبچه کروکودیلش پیش من انتقاد ودرد دل کنه بگم مادر خودتم همچین گودزیلای بودیا
اوهوی اصلا فکر نکنین من خودمم دایناسوری بودم بس عجیب
به خدا اینقدر خانووم بودم به خاطر جیغهای بنفشم ومدیریت قوی همیشه مبصر بودم.بایکی ازهمکلاسیها که دختر همکاربابا بود دعواشد .بنده خدا عصری بابقیه اومد خونمون بهش درس یادبدم چنان گیس کش کردم که نگو هرچند من یادم نمیاد خودش میگه ولی فکر کنم بنده خدا راست میگه اخه شب ولادت امام رضا عروسیش بود ومنم تاصبح خوابش ومیدیدم والبته بیخبر از عروسیس که صبحش مامی گفت عروسی شریف بود وبنده خدا انگارهنوز کینه به دل بود که دعوتم نکرد .اخی نازی باید اینباردیگه دیدمش یک جوردیگه ادبش کنم یاد بگیره احترام به قوی تراز خود یعنی چی
اها راستی یک چی دیگه یادم اومد از عنفوان کودکی و نووجونی...حیاط مدرسمن چندتا سوراخ گنده روبه خیابون داشت ودوشیفتم بود یعنی یک شیفت پسرویک شیفت دخی ها.خلاصه عصره اقاپسرها میومدن ازاون سوراخ گنده هاتو وفوتبال بازی میکردن منم ازدست مامانم فرارمیکردم.خونمون دومیلان پشت مدرسه ومیرفتم توحیاط و
ازمیله های پنجره باهزاربدبختی میرفتم تو کلاسها ویک عالمه خوبان بدان مینوشتم واسه فردا صبحم.یک روز نگو اقای بابای مدرسه اقای شریفی نرفته بود ودرحال تمییز کردن اطاقا.یهو دروباز کرد عین جن زده ها یخ کردم بعد بدوبدوروپنجره وبه تلاش برای رد شدن از میله ها وای بدنم وکج کلم راست اصلن ی وضع اصفناکی واومدم بیرون بدو بدو توحیاط و.....فرداش ناظممون گفت تو ساعت تعطیلی تو مدرسه چیکار میکردی دخترم البته معلم قرانمونم بود یکی خوابوندم زیر گوشش وگریه وفرار به سمت تووالتا تا ظهری همونجا نشستم روسنگ یک دستشویی...اوووف چه بوییی.خلاصه معلم.مدیر.ناظم وغیره اومدن منت کشی....فکر کن...امامن نبخشیدمشونتازنگ خونه ها همونجا روی سنگ نشستم عجب پاهای قوی داشتم که اون حالت غورباغه ای چندساعت نشستم دست مامانم بابت اونهمه شیروکلسیم دردنکنه
اهای مدیونی اگه باخودت بگی این دیگه کی بوده
ها فکرنکنین بیچاره همسر مظلومم گیر کیا افتاده!نه خود اونم ختمه
پی نوشت:یک چشمه میگم بقیش واسه بعد،شووری میگه خیلی بدغذا بوده وفقط باید پلو گوشت ناهار میخورده-یک روز خاله ها ودایی هاش که همه شهرهای دیگه هستن مهمان مادرش وهوس آش!هیچی همسری میاد میبینه یک جمع 30نفری دورسفره منتظر کاسه داغ آش،میگه ناهارچیه-میگن همینه،خیلی خونسرد دومشت شن وماسه ازتوکوچه میاره میریزه تو قابلمه! شماتصورکنید قیافه مادر ومیهمانان طفلی