اپیدمی
بیماری علی
اول سلام
میگم من اینطورم یاشماهم عین بنده حقیرین؟
درباره چی؟ها نگفتم....خوب همین وب نویسی رو میگم دیگه تایک مدت نمیام یک چیزی بنویسم حالا بنابر هرعلتی کل گنجینه لغاتم البت اگه چنین چیزی داشته باشم وسی پی یوم وحافظه نصفه نیمم ومادربردم نیم سوز میشه اساسی این قلمم که اصلا یاری نمیکنه خداییش شایدم واسه پرچونگیم باشه نمیدونم والاازبس ازاین درو از اون در میحرفم حرفام قاطی پاتی میشه مثلا الان میخاستم بگم اصلا حرفم نمیاد ولی حالا که خوب فکر کردم دیدم نه یک نمه حرفم میاد
والا ماتصمیم داشتیم عین ادم میزاد هفته ای یکباربیایم به دوستامون سربزنیم ویکم از کارهای پسرک بنویسیم وبریم اما پسرک معادلات روبرهم زد خفن
تقریبا داشتم به این نتیجه میرسیدم که خوب خرافاتی دیدی آبانم به نصفه رسید وغدیرم گذشت وعلی نه تب کرد نه مریض شد دیدی هی میگفتی اینجور واونجور. داداشیمم بعد چندین ماه اومده بود ودلمون حسابی تنگولیده بود واسش ودیگه ازاین مونو گویی ها ومنفی بافیها دورشده وبه داداش جان نزدیک شده بودیم که
روز یکشنبه ازصبح شوشو جان زنگید حالم خوب نیست لرز دارم وغیره وظهرم بس حالش بدبود باهمکارش رفته بود بیمارستان وبدبختانه یک مهمون ناخونده وخیلی متهاجم وخشمناک وبی....با خودش اورده بود البته بنده خدا خودش خبر که نداشت یکی داره ازش کولی میگیره واومده خونمون حالا میگم کی بود
هیچی تاعصر که لرز داشت وماهم خودشیرینی کردیم سوپ وچای ودارو علفی و...بهش دادیم بنده خدا بهترشده بود که
یهو استفراغ شروع شد وبارونم شدید منم نه پوشک داشتم خونه نه سرلاک ونه میوه.علی رو خوابوندم به ددیش گفتم به بچم نزدیک نشه ورفتم خرید وای که چه حالی داد هم میلرزیدم ازسرما هم کیف میکردم وخلاصه بابای علی تا نیمه شب مشغول بود وبعدش کلا شفا گرفت وما به اتفاق هم رفتیم مراسم تاسوعا وتا 8 شب هم هی چندبار رفتیم هیئت و...و کلی برنامه واسه عاشورا چیدیم بچم علی خیلی ازهیئت خوشش اومده بود ومن قول فردارو هم بهش دادم صبحش باباش رفته بود زیارت عاشورا ساعت 8 بود اومد که صبحونه بخوریم بریم یهو بچم بالا اورد منم دیگه از همونجا نفوس رو زدم و خودم وبای دادم گفتم قاسی بچم داره سواری میده به مهمونه..کدوم مهمون همون ویروسی که بعد عصر فهمیدیم شیوع شده...هیچی دیگه اب میخورد بالا میاورد تا3 عصرده بار فقط اب بالا اورد دیدم نمیشه به یکی دوتا ازاشناها که پزشک عمومین زنگ زدیم وگفتن ویروسه شدیدا هم بچه رواذیت میکنه عصری اسهال وتبم شروع شد ورفتیم بیمارستان که خفن بازار بود ویک نیمچه دکترم کشیک ویکسری داروداد
نمیدونم ما چرا همه جا سوز ه ایم بوخودا.همه به من وقاسی میگفتن خداصبرتون بده بابچتون..تازه دکترم تامارفتیم تو من دیدم ویندوزش بازه وباد سوزناک میاد گفتم اقا دکی لطفا ببند ویندوزت و اونم گفت تو زود بگو وبچت وبرداربرو بیرون که اصلا تحمل جیغ اتوبوسی امبولانسی بچت وندارم
ما اومدیم بیرون بابای علی نشست تومطب تادکتر دارو بنویسه حالا نه بچم ومعاینه کرد نه گوشش نه گلوش نه وزنش پرسید قاسی اومد گفت توبرو داخل این بچه رونبر .دکی بی اعصابه
تا من برم بیام که شاید سه سوت شد علی بیمارستان ونابود کرد وکل کادرش رفتن تیمارستان
خلاصه گفت خانم بایدبستری شه که منم گفتم نه دکی ما خودمون این کاره ایم وشما حالا حالا ها باید نی نی ببینی تا درمون شون ویاد بگیری.فکر کنین هم شربت سرماخوردگی هم سرم هم انتی بیوتیک وچندتای دیگه دارو داد میگم سرما خوردست یا ویروس میگه نمیدونم بده ببین کدومشهاوردمش خونه وداروهایی که داده بود وبهش دادم.تا صبح وضعیت به شدت قرمز بو د وتب شدید وبچم اصلا چیزی نتونست بخوره.قاسی که تاصبح ریلکس خوابید وصبحم چون جناب رئیسش مرخصی بود رفت سرکار ومامان وداداشم اینا اومدن علی یکم بهتر شد وباهاشون بازی کرد هرچند واقعا من نتونستم دوکلمه باداداش صحبت کنم یا پذیرایی کنم تمام وقت درخدمت علی بودیم جمعا...اما چیزی نخورد ولی موقت بودو عصر بازتب شدید کرد ودیگه بابدبختی ما یک متخصص پیداکردیم که اتفاقی مطبش بود ومریض پشت مریض اومده بودوساعت 10 شب رفتیم مطب دکتر تا11 که نوبتمون بشه منظورم همون 11شب باز ما ملت وخندوندیم
مثلا ددیش رفت پول ویزیت وکارت بکشه کارت خونشون لالا بود رفت بیرون این بچم شونصد بار گفت بابا کجا رفت؟من گفتم رفت پول بیاره
دوباره ریپیت ودوباره ودوباره وبعد سوال بعدی
بگو بابا بیاد و دوباره ریپیت ومن میگفتم الا ن میاد وهی تکرار وتکرار واینقدربلند میگفت همه به ما نگاه میکردن حالا اگه من با ارامش میگفتم الان میاد راضی نمیشد وچونه من ومیکشید میگفت
هی باتوام باتو ام بابایی کو وملتم بیکار هی هر هربه مامیخندیدن.....یک خانمه بهش گفت اقاپسر خوشکل الان بابات میاد گفت :زخر مار
بچه ها گریه میکردن میفرمود مامان من گریه نیکنم زشته پس.پس جشن تبلود بیم بیگیرم
نمیدونم حس ششم داره چیه تا نوبتمون شد بریم داخل شرو ع کرد به جیغ بریم خونه بریم خونه و......اقای دکیم عاشق بچم شد ه بود تو اون هیری ویری وهی نازش میکرد اینم درحالیکه غش کرده بود ازگریه دستش ومینداخت پایین میگفت: نکن...نکن..گفتم نکن
بعد بیچاره شوکولات وباظرفش دادش علی گفت :نیخام نیخام نکن مال خودته دوست ندالم
خیلی ماجراهای دیگم تو زمان حضورمون دراونجا اتفاق افتاد که بخاطر شدت ناراحتیم دراون موقع اصلا خاطرم نیست فقط یادمه چند نفر هی پرسیدن چند ماهشه .....وهر کی به مانگاه میکرد لبخند میزدومن رنگ وتعداد دندوناشون یادمهاینجوری بودن
باقی در ادامه مطلب
خلاصه دکتر گفت دارو ها روبریز دور ویکسری دیگه دارو داد وازفرداش علی قدری بهتر شد خداروشکر البته بچم داغون شد ومنم که اصلا طاقت مریضی بچه رو ندارم داغون تر یک کیلو کم کرده وبه شدت بد غذاشده وتا میخام غذا بدمش هی میگه :نه دیلم دیلم درد بکنه یا اگه چیزی رونباید وندمش هی سرفه الکی ومیگه من خودم مریضم خودم.خودم من مریضم وبییم دکتر-به بازوش دست میزنم دردش میاد چون میخوره به استخونش!
و روزیم چندین بار من وسیاه وکبود نکنه از روزش نیست خیلی لوس وبد اخلاق شده تو مدت مریضیش همین که حس تهوعش میومد سراغش هرجای خونه بود میدووید سمت من تابغلش کنم وکلا کس دیگه ای رو داخل ادم نمیدید والانم کلا چسب منو بغل و...
به هر حال امیدوارم دیگه مریض نشه وهمینطور همه دوستای کوچولوی وبلاگیمون.درطول این بیماری ازیکی دوتا مامان خوب وبلاگی هم کمک گرفتم وراهنماییهای خوبی کردن بازم ازشون ممنونم
میگم مثلا حرفم نمیومد
دوست خصوصی نویسم
خوب قبل اینکه بخوام از صحبتهای این روزای علی بنویسم اول میخام بگم من چندین دوست خوب اینجا دارم وچندتاییشون هم فقط خصوصی نوشتن.الان چند وقته تقریبا یکماه ازیکی ازاین دوستانم بیخبرم...چندباروبش کامنت گذاشتم و...اما متاسفانه ....دوستم مام عزیز اگه اومدی اینجا یک کامنت بزار وخبر سلامتی خودت وپسرای گلت وبده عزیزم
اینجا خیلی ازدوستان بی چشم داشت به ادم کمک فکری وروحی و...میدن ومن خیلی بیشتر از دوستان واقعیم که الان مدتهاست ازشون بیخبرم دوستشون دارم
قبول دارم بعضیا فقط میان یک سر میزنن ومیگن لینکیدمت بلینکم ویا اگه سه کامنت بزاری سه تا میزارن اگه یک کامنت یکی واگه روز بروزرسانیشون بهشون سربزنی همون روز سر میزنن واگه 6 روز بعد همون 6 روز بعد .اگه باهاش درد دل کنی فرداش نه هفته بعدش میبینی تویک پرسش پاسخ نامربوط اومده یکجور کنایه امیز به تو ودرد دلات ناخونک زده وبد جوراثر ناخونش مونده اما خوب من اینجا دوستانی دارم برتر از گل وگلبرگ و....
من به شخصه اگه ازوبی خوشم بیاد میزارمش تولیست دوستانم وحتی شاید خودشم ندونه من بهش سر میزنم وباغصش غصم میشه با خندش خوشحال میشم واینجوری راحت ترم
شهرت
یک چیزی که بدجور این روزا توذهنمه اینه که خودم ومشهورکنم چه جوری نمیدونم اخه میدونین ادم مشهوربعد مرگش خیلی خوش بحالشه همه ردیف وقطعه قبرش ومیدونن میان فاتحه میدن -اغلب جایگاه ویژه دارن-تو رسانه ازش میگن همه واسش داغون میشن خفن-ملت میرن تو امپاز شدید،اما اگه من بمیرم کی یادش میاد ها.هرچند من اصلا دوست ندارم واسم بگرین بخصوص اونایی که الان ازارم میدن........خوب میگن یکی بود حالا دیگه نبود وسلام!البته مهمترین چیز درباره مرگم اینه که علی روبه کی بسپارم؟؟باباش که حتما تاچهلم سیاه پوشه وبعدش عزیزان زنبور زیرگوشش ویز ویز که مردی وبچه گناه داره وبخاطر بچت.........خوب اون خانمم تا به خودش برسه و........به بچه من نمیرسه!مامانمم داغون ترازاونی میشه که بتونه یادگاری من ونگه داره!میدونین من ومامانم رابطمون شبیه خواهره-اینقدر راحتیم باهم حرف میزنم ،بیرون میریم اما خیلی احساساتیه خیلی،،،،خوب قوم الظالمین هم حتما میگن بیابااین بچه بزرگ کردنش پیش هیچکی واینمیسته!واسه همین روزا میگفتیم بده ما........بیخیال خلاصه
مگه هزار هزار جوون مردن کی گفت اخی وچرا وچی شد ها.پس باید به هر ترتیب وبم مشهور کنم که لااقل.............
فقط پول وشهرت این روزای ادما رو.....ویک چیز دیگه اینکه میگم من اگه یک روز بمیرم کی مثلا میاد رمز وبم وبده پسرم ها بنویسم جایی هم ممکنه گم وگور بشه حالا باید یابدم داداشیم یا یک فکری کنم .بچم فردا بیاد وبش ورمزنداشته باشه اگه مثلا بیاد وب شما دوستان وبگه من همین صاحب وبم شما بهش اطمینان میکنین رمز وبدین؟اگه ندینش که خیلی حالش گرفته میشه -چطوره واسش نشونی بزارم مثلا اگه اومد گفت تق تق منم منم علیتون شما بگین ا اگه راست میگی اسم مامانت چیه؟اگه گفت زخرا خانم خودشه بدینش ها اوکی نبینم سفت وسخت بگیرین
افاضات بچم علی 3
خاله زخرش بعد دوماه اومده بچم برگشته میگه کجا رفتی خدافظ کردی ناقلا...ناخت شدم
یا مثلا درکشوروباز کرده لباس برداره بهش میگه: نکن اه ببختی داریم با این دختر اه
به باباش میگه به گرگان مجید(قران)..به گرگان مجید...قسم میخورم .قسم میخورم باید بری خموم(حموم)
این روزا همش گوشیم ومیخاد واگه ندمش میگه :تورو خدا توروخدا خواهش میکنم من گناه دارم
عصر که باباش میخاد بره شعبه یا دانشگاه میگه: باستا (وایستا)منم خودم میام میخام برم تاب عاباسی بخرم....نوشابه ودوغ بخرم و...وکشو لباسش وخالی میکنه وپی لباس مورد علاقش میگرده
دایی جونش از اون دسته مردهایی است که بچم استثنائا میپسنده ودوسش داره وهی زل میزنه بهش ولاو میتر کونه
متاسفانه اصلا واسه رنگها وشمردن تمرکز واعصاب نداره اصلا نگاه نمیکنه ومسواکم که
میگم این چه رنگیه میگه: ابی.میگم خوب نگاه کن بی اینکه نگاه کنه میگه :سبز.میگم خوب ببین میگه قرمز...من میگم علی دوباره نگاه کن..میگه: ناینگی(نارنجی) و.................
وقتی کار اشتباهی میکنه میگم کی اینکار وکرده علی که نکرده
میگه چرا خودم کردم ..خودم من..علی جون کرد
یک ذره عرق میکنه میگه مامان ششوار(سشوار)کنم علی جون عرق کرده
میره مثلا جلو ورودی سالن یا مثلا رو میز میگم بیا پایین میره یک دور دور خونه میزنه دوباره میره بالا میگه :خوبه خوبه همینجا
میگم نه بیا پایین...باز دوباره میره تو اطاق میاد همونجا باز میگه: خوبه خوبه اره همینجا
بخاری رو زیاد میکنه میگم نکن..کم میکنه دوباره تاته زیاد میکنه میگه: همین خوبه خوبه ها
ودوباره ودوباره اصلا حریفش نمیشم
هرچی خوشش بیاد برمیداره میگه: مال خودمه مال علی جونه
باباش بهش میگه دوسم داری میگه نه...باباش میگه چرا ناراحت شدم
میگه خوب پس دوست دارم ناخت نشو قوبان بشم
تا گوشی دستمه یا پشت سیستمم میگه چیکار میکنی...میگم پیام میدم میگه: ای ناقلا دبلیو دبیلو دات میکنی پیام ندی
صبح ها از خواب بیدار میشه در عرض سه سوت باید نون پنیرش واماده کنم تو رخت خواب نون پنیر واب میخوره بعد میاد پایین
عشقش شده شکر پاش..منم درش ومحکم کردم میگه :ببریم تعمیرگاه درستش کنه مثل ماشین بابا
وقتی درروز صدبار باهات احوالپرسی میکنه ومیگه چه خبر ها...باید بگی سلامتی ویا وقتی میخاد برای بار هزارم بره بانک وخداحافظی میکنه ومیگه :خداحافط مامان کار نداری باید فقط بگی نه کار ندارم هرچیزی جز اینا بگی کچلت میکنه وهی سوااش وتکرار میکنه
دماسنج وبرمیداره ومیگه: دسنج بگیرم خوب .افرین علی جون تب نداره
تا میگم اخ میگه بریم بیماستان (بیمارستان)دکتر امپول بزنه ها مامان
اگه در دوتا کابینت وپشت هم باز کنم میگه: چاکار(چیکار) میکنی ؟دنبال چی میگردی ها
خوب اگه درشت بهش بگی میپره تو تخت وهی میگه: مامان بیا بیا من قهر شدم باهت نیگا
جدیدا خیلی خواب میبینه واغلبشم کابوسه وبچم از خواب میپره ودر مورد خوابش سوال میپرسه
ودنبال همون چیز یا ادمهای خوابش میگرده
واینکه خیلی دوست داره همکاری کنه وهمش میگه بیزار من کمک بوکونم
هواسشم خیلی جمعه هیچی رو نمیتونی ازش قایم کنی یا یواشکی بخوری سیم ثانیه مچت ومیگیره میگه چی بود چی خوردی چی کار کردی
وقت تی وی دیدنم که به ندرت اتفاق میفته هی هر 5 ثانیه میگه توضیح بده چی گفت چیکار کرد..چی گفت ..
حس تخیلشم خیلی قویه ...مامان من تو جنگلم...کمک کمک...بابا دایم شنا میکنم بیا ببین درسته ها غلطه ها پس اینجور ها
مامان یکی اونجاست جای یچال اب میخاد..یکی مونده خونه میخام بازی بوکونم
به یخچال میگه یچال .......به اشپزخونه میگه آشوبه به یلاستیک فریزر میگه پی یاستیک
کلی وسایل میاره ومیگه بگو این چیسته خواه ومن یکی یکی میگم وبعد میگه افرین حالا این چیه خوب ها
به نور خورشید که میخوره توصورتش میگه: مامان بارون افتاب ریخته روم
کتابا وجزوات باباش ودرست میگیره دستش وازروش چرت میخونه
تبلیغات خوردنی توی تی وی ویا تبلیغات یخچال وکه میبینه میگه وای مامان خیاکی(خوراکی)اینقدر اینقدر دوست دالم
ادای من ودرمیاره ومیگه: وای دندونم اخ شده بیم اییینه بیبینم ودهنوش وباز میکنه و......وقتی غذا توگلوش میپره میگه :اب بخورم گیر کرده بره پایین
وای تو همین بیماری اخیرش به پیشنهاد بابام بادوم دادیمش تاشکمش بهتربشه واین بچه خورد بعد من دیدم از عصربیماریش هی میگه مامان درد .سینه درد بوکونه یا هی میگفت .گیر کرده اب بیخام ومن به دکترم گفتم وگفت نه گلوش چرکی نیست وخلاصه این بچه 3.4 روز دائم گریه میکرد سینم درد بوکونه ومن دیگه مستاصل بودم .یک روز باوجود اسهال بودنش به شدت قرمز شد وهی ببخشید زور میزد وگریه میکر د.وبله مادیدیم این بچه یک بادوم درختی بزرگ که خیسم خورده بود وحجیم شده بود درسته........ودر تمام این مدت این بادوم رو گلوش یاسینش بوده وهی گریه میکرد بعدش که عملیاتش تموم شد گفت مامان سینه خوب شد دردنیکنه وواقعا خداوند رحم کرد بهمون چون مطمئنم پزشکا درد سینش وبه مریضیش ربط میدادن وحتما نمیفهمیدن ماجرا چیه.
یک چیزی که این روزا من وقدری نگران کرده اینه که وقتی در مواجه با فردی قرار میگیره یا هیجانی میشه وقت صحبت کردن حرف اول کلمه رو به حالت لکنت چندبار میگه مثلا بببببخاری خریدیم اااااطاق گشنگه خوبه.....فقط در وقت هیجانی شدنش حرف وچندبار تکرار میکنه ولی در مواقع عادی معمولی صحبت میکنه.
فکر کنم داره پست طولانی میشه بقیه سخن رانی وپرانی علی جان ودرپست بعدی مینویسم.