سیدعلیسیدعلی، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
علیعلی، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

ماجراهای فندق ما

واکسن 18ماهگی

1392/10/20 11:03
نویسنده : مامان علی
344 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره 14دی بردیمت کلینیک! 

وقتی داشتم لباس تنت میکردم خیلی خوشحال بودی میری بیرون، ولی طفلکم خبر نداشتی چه خوابی برات دیدیم،کارت واکسنتم گم شده بود،بابایی ازما زودتر رسیده بود وپروندت گرفته بود.

منتظر شدیم تا کار نی نی هایی که قبل شما اومدن انجام بشه،بعدش نشستی برای کنترل-وزن11.500-برای قد همکاری نکردی وخواب دراز نکشیدی، خانمه هم دستپاچگی اندازه گرفت گفت 85،ولی مطمئنا بیشتری، برای کنترل 15ماهگی مهر ماه هم همین بودی،الان شلوار ی که مهر گرفتم خیلی برات کوتاه شده!دورسر47.5

رفتیم اتاق واکسیناسیون،تا خواستم درازت کنم چسبیدی به من وزدی زیر گریه، قربونت بشم چاره ای نبود،

بابایی پاهات ونگه داشت و........ جیغ.........تمام!

چه کابوسی بود این واکسن!

وقتی رسیدیم خونه حس کردم بیحالی یکم می می خوردی وتا ساعت 2دراز کشیدی اینقدر مظلوم شدی که نگو،بعد کم کم بلند شدی اما دست میزاشتی رو پات میگفتی درد، خیلی صبور بودی اصلا بهانه گیری نکردی،تا 11شبم تب نداشتی. از 11به بعدبا وجود اینکه قطره دادمت کم کم داغ شدی، ساعت 1.30دیگه رسید به38مجبور شدم شربت استامینوفن بدمت وپاشویه کردم، بالاخره ساعت 4تب ناقلا قطع شد وهردوتایی یایا کردیم،فرداش ی کوچولو پات درد میکرد ولی خداروشکر تب نکردی، برای احتیاط شبش هم استامینوفن دادمت.

وای که چه دلهره و استرسی داشتم از این واکسنا، نگو که شازده من قوی تر صبورتر ه پهلوونی بوده ما خبر نداشتیم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

Reza
22 دی 92 19:58
علی آقا رو دست کم نگیر !