سیدعلیسیدعلی، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
علیعلی، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

ماجراهای فندق ما

پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست. بس که گره زد به گره حوصله هارا

1393/12/4 21:2
نویسنده : مامان علی
1,819 بازدید
اشتراک گذاری

هو الشافی

این روزها من در دو فازم متفاوتمخندونک

گاهی مامان خیلی مهربون وخویشتن دار وهمه جوره راه بیا.گاهی میخام بهش یاد بدم همیشه همینجور همه چیز خوشایند نیست وباید انتظار شنیدن نه رو هم داشته باشه البته که پسرک هم کم نمیاره واز خجالتم درمیاد ولی باور کنین بازم شیرینه حتی اگه هنوز نخاد بیرون بیاد وحوصله خونه کسی رو نداشته باشه ودر مواجه با هر غریبه ای به حد جنون گریه کنه!اما بازهم برام دلپذیرترین موجود روی زمینه وعاشقانه دوسش دارم.محبت

مامان من یچغال باز کنم با مداد ینگی!!!!!مداد ومیزنه لای درز گیر یخچال تا زورش برسه فریزر وباز کنه!

منم میگم نکن مامان نکن خراب میشه میگه چشم وبرعکس همیشه که کارش ومیکنه والکی چشم وچاشنی کارش میکنه راهش ومیکشه میره تازه میخام تودلم قربون صدقش برم که وای حرف  گوش کن شده که برمیگرده ومیگه مامان چشمت بی بلا نتفتیبغل

از اونجا که من خیلی خانوم سیاستمداری هستم ومیدونم چطور کارام وپیش ببرمزیبادر همین هفته که مچ دستم دررفته باز !ونمیدونم کی برمیگرده سرجاشخندونکاز همسر بیگاری کشیدم.گفتم اقا تو که دیگه ماه اخر مرخصی نداری منم علیلم کی میخاد خونه بتکونه و....واقامون رحمش اومد اساسی وسه روز مرخصی به انضمام روز جمعه 4روز وخونه رو تکوندن خیلیم عالی.....البته ضد حاله رو که خوردیم توسط قالیشویی وظیفه نشناس بجای 24ساعته تحویل دقیقا سر 7 روز اورد وما بالاخره فرش نمودیم منزل خویش را!!!!!!!درتمام طول مدت بی فرشی علی رو زمین راه میرفت وهی میگفت:اه اه چه خونه زشتی!مثل فرش ناهید جون بخر....تالبو بخر.....خونتون زشته....برم اقا برات فرش بخرم و....الانم که فرش اومده میگه چقدر فرشتون زشته...تمییز نیسته تعجبراستم میگه انگار فقط روش اب پاشیدن

این روزها راس ساعت 9 وقت احوالپرسی من وباباش بات لفن گوشی رو میگیره ومیگه بابا کارت تموم نشده؟کی میای؟ خرید داریم!میز تلفن بخر...دوغ..مایع..دسکش....عرضم به حضوررررت دیگه پودر بخر کار نداری اومدیا!!!!!!!!!خندونک

از تفریحات جدیدش صحبت با ایفونه گوشی روبرمیداره وبنا به سخنرانی ودر روهم باز میکنه ...وقتیم باباش میاد میدووه برای باز کردن که دو مرحله ایه!اول میره رو کاپوت ماشینش تا گوشی روبرداره احوالپرسی وکیه واومدم و...بعد گوشی رو میزاره میاد این ور تا دکمه رو بزنه تو این بازه باباش دوباره زنگ میزنه اینم غر غر که ای بابا ببختی داریما خوب باستا تا باز کنم...عین یک پیرزن غر میزنه فداش بشم.بغل

اغلب گوشی رو حالت پروازه امان از برقراری ارتباط ودریافت پیام وتماس..هر کجا باشه با تمام قوا داد میزنه مامان بدووووبایبرت زنگ زد...مامان بایبرته ها ..مامان بایبرت پیام داد و.....7 کوچه اونور تر میفهمن

خیلی اقاست عمرا مستقیم بگه بریم جایی یا چیزی میخام

مثلا کله سحر بیدار میشه میگه مامان باریک الله کامیون برام خریدی.ها ماشالله اتوبوس خریدی دست شما درد نکنه.قاچ پختی واسم/ دست شما مرسی درد نکنه

یا مثلا میگه مادر جون چیکار میکنی مامانم پشت تلفن میگه دارم مرتب میکنم یا غذا میپزم میگه باستا باستا الان میام عجله نکن اومدم دیگه الان میام کمکت میکنما .مامان پاشوبریم برا مادر جون غذا بپزم!!!!!!!!چشمک

این روزها خیلی دوست دارم ندارم میگه...تا قهرش بیاد میگه دیگه دوست ندارم برو برو خونتون.....وقتیم که عاشق میشه دودستی صورتت ومیگیره ومیگه ها خوشکل شدی.دوست دارم اینقدر اینقدر ودوباره دوست ندارم اصلاغمگین

مظلوم نمایی هم که حربه جدیدشه

مامان بابا من وناخت کرد...چرا؟؟؟؟چون من وزد....کجات و....اینجا (پشتش)اینجا (پاش)اینجا(دستش)نشون میده ونیششم تا کجا بازه!!!!!!!!!اصلا بابایی اغلب درکار نیست وبیچاره سر کاره یا خوابه!!!!!!

مامان تو من وناخت کردی!من ...ها تو...چرا؟چون که!!!!!!

مادر جون ناهید جون منو ناخت کرده منو کشتیده..پام خون کرده.کتابم پاره کرده وبکشش وکتکش کن ووووووووزیبا

صبح روز تعطیل هم میشه نکیر منکر باباش...بابا پاشو دیگه اااا سعت نوخه!بانکت دیرشد!پاشو دیگه جمالی اومده دنبالت و....باباش هم هی میگه نکن بزار بخابم و...اما کو گوش شنوا..رو شکمش رزه میره واینقدر گوشاش ومیکشه وتپ تپ میکنه وهی با بغض میگه مامان چرا پا نیشه ها چی شده ها تا مجبور بشه پا بشهخندونک

تو خونمون پیام بازرگانیه!راه میره یا بازی میکنه میگه..با خودش تکرار میکنه شبکه نسیم شبکه نشاط وسر گرمی.....برنج طبیعت دوست شما....من واکتیو اکتیو من................کره میهن..............شیر تازه..............

اگه کانال بچرخه باوجود اینکه اصلا نگاه هم نمیکنه ودر کنجی مشغول خرابکاریه میگه تورو خدا دختر عبض نکن الان اخنگ میزاره تورو خدا!!! خواب آلود

وبه من هم میگه ابجی!وقتی خیلی صمیمی میشه چون ناهید جون بهم میگه ابجی وبه باباشم که رفاقتی صدا میزنه قاسم بیا..قاسی بیا بازی و...

پا یا دستش که یکم خراش برداره بعد هی میاد میگه مامان پام خوب شد.خوبه خوب عالی شده


بقیه در ادامه مطلب

بله پسرک زبون درازیش به خودم کشیده!

بابای نازنینش داره ظرف میشوره!رفته میگه آفرین بابا پسر خوبی شدی!ظرفها تمییز بوکون بعد شام درست کن قاچ با هم بخوریم!منظور قارچه!من تورو دوست دارم مرد شدی!!!تشویق

میگمش بیابریم بخوابیم شب رفت ساعت 1.30میگه نه میخام بازی بوکونم فوتال نیگاه کنم الان خستم نیاد!نه

حالا صبح ساعت 10!علی آماده شوبریم بیرون!نه نیام!بریم خونه عمو!!!نه مامان من نیتونم خستم بیاد دیگه!

برام حسین حسین میخونه بعد خیلی ناز وعاشقانه میگه تو رو خدا بریم ایمان رضا هیئت برم! بوس

بخاری وخاموش میکنه میگه مامان غصه نزن!من شمبک کردم فقط!!!منظورش همان شمعک است!

جدیدا نوشیدنی میخوره شما لطف کن اینجوری تلفظ کن نوشیدنی با کسره زیر دال!اونم ازنوع انگور قرمزش فقط! اخرای نوشیدنیشه!باباش با قوطی میخوره!میگه ااا چه کار زشتی با لیببان بخور!حالا برداشته تو لیوان بریزه میگه مگه نگفتم هر کی لیوان خودش!شخص خودش!!برو لیبان مامان بیزار!ماسه تا کاپ داریم شبیه هم یکم طرحاش فرق داره وهرکی برای خودشه!!!!!!!بعد که ماجرای اداب غذا خوردن به سر میاد تازه پدر پسر یادشون میاد ای دل غافل پدر ته ظرف وبالا درآورده برا پسر چیزی نمونده!پدر میپره نزد سوپر محل تا نوشیدنی تهیه کنه همه رقم داره جز انگور!انبه وسیب گرفته!بنده هم ریختم تو لیوان و دوبرابرش هم روش آب بستم-میگه این چلا این لنگیه!گرمز میخام!پرتغال دوست ندارم!!باباش میگه بخور خوشمزست نوشیدنی انبه است! با جیغ میگه نه نه من عمه دوست ندارم بخورم!نیخورم برو خوشبه نیسته نوشیدنی قدیمی بخر!!نوشیدنی عمه نیخام من عمه دوست ندالم!!!!خندونک

عمش اومده خونمون،براش چای با کیک مامان پز اوردم با شعف فراوون اومده یک تیکه کیک میده عمش میگه بخور خوشبه بوده من پختم خودم تو قالب کردم بعد تو فر کردم خودم تنخایی پختم بخور!!!!کچلواصرار وهی تیکه بعدی

عمش قربون صدقش میره میگه بیا ببینم توروزا چیکار میکنی تو خونه حوصله ات سر نمیره!!!میگه نه حوصله سر نیره!ماشین یباسشویی بزنم یباس بشورم!جایوی بخی کنم!بعد کامپیوتر بازی!بعدم یک سری کارا میکنم خودم دیگه!!!عمش میخاد مطمئن شه درست شنیده میگه بعد کامپیوتر چیکار میکنی؟؟؟میگه گفتم دیگه یک سری کارا بوکونم دیگه!!!راضی

عکس دختر داییم ودیده شلوارش شکل شلوار سبز علیه!من از مامانش واسه علی خریدم!به خودش پریده که رفته تو شبار علی. شبیه علی شده شبارش میگم ببین ببین مال منه!

کلا چشم وهم چشمی یاد گرفته!

یک تیشرت ارزون برا خودم گرفتم راه به راه میره تنش میکنه میگه لباس شیک خریدم برا خودمه میخام برم میمونی!کلاس داره یباسم!

والا لباسای عیدش جز کلاه تکمیله!میگه خوبه همش همش واسه خودت مانتو میخری پس من چی؟؟؟تعجب

روزی یکبار لباسهاش ومیاره میپوشه میگه تیپ زدم!البته با همکاری خودم!ببین من و چی پوشیدم!چشا گشاد لبا درحال پز دادن کله در حال جنبیدن!

اگه بهش بگی کاری رو نکن یا بکن!باید جواب پس بدی. مثلا سرسفره میگم عزیزم قاشق وبده میگه چرا بدم میگم میخام غذابخورم خوب،میگه نه دلیلش دلیلش وبگو واقعا!!!!متفکر

وسر هر کاری کلی چرا وچرا داریم وتهش یا من کفری میشم یا اون بیخیال نمونش وپست قبل گذاشتم.

هرکاری ومیکنه یا اتفاقی میفته به اطلاع عموم میرساند که دیروز اینجور شد و...ما این وخریدیمو....البته به تمام اتفاقاتی که در ساعات گذشته رخ داد!اعم از شب وروز دوساعته قبل یا 20ساعت پیش  میگه دی ووز؟اما معنی فردارو دقیق میدونه ودرست بکار میبره.

باباش از سر کار اومده کت شلوارش عوض شده!فرمش وداده اتوشویی!خیلی وقته این یکی رو نپوشیده !برگشته میگه :عجب میبینم باز خرید کردی!به من بگو اون شبارت چی بود مشکلش باز خریدی!اااه چی کاری کردی نیگا،اگه خریدی پس باید بری دوغ بخری واسم!!!!! 

این روزها خیلی در تدارکه دیگران فهمیده بشن!

مادرجون ناهید من ونفهم کرد!کتک زد من ناختم پیزیک نخوند فهموندش کن!بی حوصله

مامان، بابایی نفهمه!شبکه پییا نزد باز!!!

مامان تونفهمی!زنگ زدن ها

یک شب که طبق معمول فرار میکرد ازشام باباش رفت پیش که دووید ولبش خورد به لبه تخت وپاره شد وچقدر خون اومد بچم خیلی لباش شبیه این خانومای زل تزریقی شده بود وفرداشم هنوز تو مود کم شانسی بود.من ازصبح دستم داغون بود ونمیتونستم یک لقمه نون بخورم که دیگه ضعف غلبه کرد رفتم اشوبه سر یخچال که یهو علی دادزد وگریه چشم چشم کور شد.بدو رفتم دیدم یک چشش بسته یک قطره زرد وسبز رو صورت ولباسش.فاتحه قلبم خوند شد گفتم یا خدا این چیه عفونته خونه!انگار خون سبزم داریم! بعد که مسلط شدم وپرسیدم چیه چی شد گفت نفهم عطر خورد چشم1صورتش وچشش وحسابی باصابون شستم وبعد نیم ساعت که اروم شد ولرز خودمم قطع رفتم ببینم چی شده.دیدم بله با این سنگ رنگی ودکوریای بوفه زده به شیشه عطر تابندازتش وبعدم باشمشیرش......وعطر افتاده وشکسته وریخته رو در ودیوارو چشم حضرت اقا!!!!!!!خسته

کلا منظورش از نفهم!زبون نفهم نیستا!!!یکجوری متوجه نبودنه اما با چنان غضب وغیظ غلیظ میگه انگار واقعا منظورش نفهمه!!!

این رورها منم دلم میخاد کم کم بفهمونمش دنیای گل وبلبل همیشگی نیست!دلم میخاد براش. گوشه وکناربنویسم تابدونه تو دوره عجیبی دنیا اومده!پست اختلاس!پست مدرنیته و برهنگی!!!از نوع فرهنگی واندامی

عصر بچاپ بچاپ!ریا وتزویر

دلم میخاد بدونه همیشه وهمه اینجور راحت نیستن!نه خودشون نه زندگیشون

نمیدونم چرا خیلی از ما مردم همش به فکر خودمونیم،اصلا وابدا چیزی که واسه خودمون میخایم واسه دیگری نمیخایم!عاشق طبیعت روستا و واب زلالیم اما توی برج آپارتمان میشینیم!شاسی بلند نه مترو و206سواریم!چند وقت پیش جایی دوستی میگفت خوش بحال دهاتی ها و شهرستانهای کوچیک،منم رفتم رو منبر!!آخه چیش خوشبحالی داره؟

کدوم یک از  ما حاضره صبح کله سحر بره طویله کاه بید درست کنه!علف حاضر کنه بچش ببنده پشتش واون یکی رو دستش وبگیره بره سراغ گله وکرک وپشم وماست وکره درست کردن!آخه چرا اینقدر کج باطنیم!ورومانتیک.زایمان توبیمارستان خصوصی-نه ماه بارداری تحت نظر دکترم!کریر واتاق کودک، کالسکه مادرکیر وپاپوش  مارک !از سه ماهگی پی بن بن بن و صد آفرین و کودکان نخبه بهترین پزشک شهر،مهد خصوصی وزبان وگیتار و... کیف کیتی ومیکی!کفش آدیداس و گپ و شلوار زارا وبگی!کت تک ترک ومارک اچ اندام اونوقت حاضریم پیرهن کثیف تن بچمون کنیم بریم مزرعه!بفرستمش تو کلاس 30 نفره ونیمکت درب وداغون.زن شهری با ماشینش وهمسرو بچه عینک زده از کنارمان رد بشن با انگشت اشاره نشونمون بدن بگن آخی!نگاه چه با مزه بعد صبحونه بچش وبده با کلمه های مامی بخور عسلم،آها دهنت وباز کن!روش آب پرتغال وویتامینش پشت سرش ضد افتاب وبعد با فرغون وبیل بر ه بازی تاددیش جوجش وسیخ کنه  وحاضر کنه!اونوقت ما زن دهاتی که 12سالگی با جهاز خود محیا کن بریم خونه بخت وهنوز یکی شیر میخوره دومی رو باردارباشی!بچه به بغل با یک تیکه نون رب و ی لیوان  آب چاه وچهارتا سیب باغ که باسر استین پاک شده نه پر کلرات وضد عفونی کننده .شکم بچه رو سیر کنیم!نگین خوشبخت ترن که تو کتم نمیره  وهمینطور سالمتر!!چطوره که خودمون بهترین دکتر و آزمایشگاه میبریم!ولی بچه روستا بی هیچ کنترل وازی سالم تره؟؟خوشبخت تره؟با 4تا اجر ونخ وچوب!!!بچه ما با ماشین کنترلی شارژی واسکوتر ولگو بدبخت تره؟اگه تفکرمان آینه چرا میخریم؟؟چرا تب ونوت اخرین ورژن دست بچه هامونه!خوب بزاریم خوشبخت باشن!کمتر به فکر حوصله سررفته وتفریح ولباس مارکش باشیم.چرا تب 37.1مارو میکشونه اورژانس و دکتر فوق تخصص اما اون مادر نمیدونه دماسنج چه شکلیه!کاربردش چیه! نه پزشک درست وحسابی نه امبولانسی نه ....خوب بیاین خوشبخت زندگی کنین!از همین امروز میشه روی کاناپه کنار شومینه با نسکافه در دست وپیزای سفارش داده شده درراه شروع کنیم!مگه نه

میشه امسال عید تو خیابون بهار وسنایی وتیرازه پی اخرین مد سال وروز نباشیم میشه 4 تا تیکه هم به شاید همسایه پشت سری وچند محل پایین تر داد نمیشه فقط شعار ندیم ودلمون که لک زده برای هوای تازه وسالم گره بزنیم به دل نووجونی که عارش میاد از نگاه زن ومرد جوونی که قهقه زنان سوار ماشینشون ذرت مکزیکی میخورن میگن اهای پسر یک لحظه بیا وبعد دستش میندازن ............

نمیگم تهران یا شهرهای بزرگ ته خوشیه،نه سختی داره اما کنارش امکانات و اسایشم هست،باور کنین .آره ندار هم زیادن ولی نمیدونم چرا اغلب آخر هفته ها همه مردم تو ییلاق وقشلاقن!به بهانه دوروز تعطیلی تو کیش وقشم وفشن ولب ساحل!آره ندار همه جا هست خوب اونم لطف از مابهترون!اما همون ندار شهربزرگ اگه بیاد شهرستان وروستای کپر نشین میشه کد خدا میشه ارباب باور کن رفیق

از اینجا زبان نوشتاری زخرا خانوم متغییر میشود!بنا به دلایلی

کدوم لطف؟ لطف نه  الطاف دولتمداران گذشته عمو دکترها و عمو سردار!!!! و همون کارا فرین نیروی جوان!!!و اماده کردن شهر رویایی برای کودکانمان! عمو چوب بر و عمونفتی که برای پس انداز چند صد میلیاردی در زمانی که مسئولین در خواب خرگوشی  هستند بسی زحمتها میکشند!!!!! بسا به شکل کاملا ویژه!و با خردی غیر قابل توصیف متحمل زحمت شدند! و اموال کودکان وآیندگانمان!را برایمان در کشورهایی دیگر سر مایه گذاری کردند!

از دانشجوهای بی دانش وداروهای مشابه و فقط مشابه ایرانی که بسی زحمت بی دریغ برای شبیه سازی شکلی و ظاهری کشیده شده برای هر مرضی!وخصوصا سرطان وام اس .که کودکان سرطانی دیگر نیاز نیست برای هر دوره شیمی درمانی 1500000 هزینه کنند که هیچ! با تنها هزینه یک دهم! مشابه سازی! زمان زنده بودن و نفس کشیدن کودک کوتاه تر میشود و خانواده دیگر هزینه میلیونی برای داشتن کودکشان نخواهند کرد! و من اصلا حرفی در باره  پرورش نخبگان فراووان!وبازار علم وتکنولوزی وکسب موفقیت در پزوهشهای بیماریهای دیگر ندارم ونمیگویم دسیسه چینی برای ندادن چند قِران ناقابل یارانه و بن کالا حتی از همان منابع ذخیره شده توسط عزیزان دل!دکترها سردارها!وعمونفتی ها !حال صبح تا عروب از کم ابی واتمام ذخایر معدنی ونفتی وبرق و...دم بزنیم وانگاه میلیاردها سرمایه که میشد برای قشر محروم وشهرستانی کاری کرد به دست خوشکلهای ایران زمین می افتد.واینقدر جسور که بعد از چپاوول به راحتی در کشور جوولان بدهند

حرفهای دلم زیاد است یک غم باد نامه کامل اماشاید وقتی دیگر

پی نوشت:دوستان عذر من وبرای بی پاسخ موندن کامنتهاتون بپذیرین هنوز اروم نیستم اینقدر حوصله ورمق ندارم.تلاش میکنم تک تکتون وبخونم وبراتون مینویسم اگه جایی هم پرسش بود میام وبتون منو ببخشید وبدونین اجباری نیست کامنت بزارین باور کنین من اصلا پی خواننده فراوون وکامنت بیشمار نیستم اینجا خونمه. خونه مجازیم درش به روی دوستای یک دله بازه خیلی خوشحالم که اینجا کسانی هستن که باهاشون راحت درد ودل کنم اما تورو خدا خودتون تو معذوریت نزارین بخصوص اگه از بی پاسخی کامنتهاتون  نارا حتین

دوست داری بدانی چقدر برای دیگران مهم هستی؟

چندروزی سراغشان را نگیر!نه اینکه خودت را لوس کنی!نه هرگزفقط کافیست وظیفه هرروزه ات را فراموش کنی همین .در این صورت یا دلتنگت میشوند یا فراموشت میکنند!اگر دلتنگ ونگرانت شدند قدرشان رابدان واگر فراموشت کردند به راحتی به فراموشی بسپارشان!اینها همانها هستند که ترس را به تو اموختند .ترس از تنهایی وعدم توجه وتایید!

انها بابت نوازشهایی که تورا میکنند بهایش را نقد از توطلب میکنند گویا همیشه به انها بدهکاری...واین ترس در ناخوداگاهت تورا مجبور میکند تاهمیشه راضیشان کنی .همیشه پروانه بودن برای دیگران نشانه عقل وانسانیت نیست!

از این که هستین ممنونم.

پسندها (11)

نظرات (28)

مادر بزرگ
8 اسفند 93 23:26
سلام وب خیلی خوبی داریدخدا حفظش کنه خوشحال میشم به وب ما هم سربزنید
مادر بزرگ
8 اسفند 93 23:30
خوب بود
مامان فهیمه
9 اسفند 93 1:12
وای وای وای وای از دست این شیرین زبونیهای تو.یه بوووووووووس گنده عزیزم این حاضر جوابیت من و کشته خیلی باحالی علی جونماین ضد حالای به موقع ات من و کشته خیلی قشنگ گفتی اون تیکه ای که داشتی کارا رو به عمه توضیح میدادی: بعدم میرم یک کارایی میکنم دیگه نوشیدنی عمه وااای اون تیکه ی دلیلشو دلیلشو بگو.عالی بود. با اون تیکه ای که بابا رو تو کت شلوار جدید دیدی اصلا همش عالی بود.
مامان فهیمه
9 اسفند 93 1:19
خب حالا بریم سراغ زخرا خانم .سلام خوبی امیدوارم که دستت بهتره بهتر شده باشه و یه کم بیشتر مراقب خودت باشی. راستش منم هر وقت یه نفر یا بعضی وقتا همسرم میگه خیلی خسته شدم از این ترافیک و شلوغی و همهمه.کاش میشد میرفتیم یه مدت تو یه جای ساکت و خلوت مثل همین جاهایی که گفتی زندگی میکردیم.من سریع میگم وااااای نه زندگی به هیچ وجه من دلم واسه همین شلوغی و پشت چراغ قرمز وایسادن و ...تنگ میشه من اونجاها رو فقط واسه یه روز تفریح دوست دارم.شاید که نه حتما خوبه که گاهی وقتا خودمون و جای اونا بزاریم و ببینیم ما کجای کاریم و اونا . بعد دیگه انقدر ناشکری و نا رضایتی از وضع فعلی و کاش اینجوری و ... نداشتیم .
مامان فهیمه
9 اسفند 93 1:22
راستی علی جونم لباسای نو مبارک ما که هنوز ندیدیم ولی از مامان با سلیقه معلومه که بسیااااااار زیباست. زخرا خانوم انقدرم واسه خودت مانتو نخر یه کم به فکره بچه باش لباس نداره راستی زهرا جون معلومه مارک پوشم هستینااااا
Reza
9 اسفند 93 8:43
سلام مرسی با دست پر اومدیا ! کلی حال کردم از خوندنش. یکی ندونه فک می کنه علی کوزته، همه ی کارهای خونه رو می کنه ! اوخی چرا اینقد دلت پره، میتونستی مقاله نویس خوبی برای روزنامه های سیاسی باشیا !
مامان مهراد
9 اسفند 93 10:35
آفرین برای تک تک جملاتی که نوشتی.... خیلی لذت بردم....
مامان مهراد
9 اسفند 93 10:40
چقدر زیبا از تک تک لحظه ای با هم بودنتون با علی گفتی. از اینکه گاهی هم عصبانی میشی و همیشه قربون صددقه نمیری.... خیلی خوشم اومد چقدر صادقانه کوچکترین داشته هامون رو به ما نشون دادی... من 100 درصد باهات موافقم... تازه خیلی ها رو دیدی میرن خارج از کشور بعد همچین با حسرت میگن ایران یه چیز دیگه است.. یکی نیست بهشون بگه خوب همین فردا پاشو بیا.. واقعا تو روستا ها امکانات نیست و ما ها فکر نمیکنم بتونیم یه سال هم دوام بیاریم... حرف آخری رو هم که نوشتی بنظرم باید طلا گرفت....
مامان مهراد
9 اسفند 93 10:46
امیدوارم دستت هم زودتر خوب بشه. خیلی ناراحت شدم.... پس چطوری اینها رو نوشتی؟؟؟؟؟؟
الهام
9 اسفند 93 11:01
سلام زهرا جان پست بلندبالایی و قابل تأملی بود در مورد نکات انتهایی پستت باید بگم "جانا سخن از زبان ما می گویی"... همۀ کارشناسان اقتصادی معتقدند که با این منابعی که ایران داره هیچ فقیری نباید تو این ممکلت باشه ولی متاسفانه به وفور یافت میشهولی حرف من اینه که با این همه دزدی که در ممکلت ما صورت می گیره همۀ منابع میره تو جیب چند نفر و بقیه فقط باید سرشون به درآوردنِ یک لقمه نون گرم باشه! مخصوصا قشری که از خیلی از مسائل سر در میارن! که اگه اونا سیر بشن دیگه واقعا کنترل مملکت سخت میشه و بهتره اونا هم چنان گرسنه بمونند
الهام
9 اسفند 93 11:03
در مورد علی که طبق معمول قربونش برم با این حاضر جوابی هاش که از اول تا آخر متن آاااای خندیدم و تصورم اینه که عجیــــــــــــب به خودت رفته باشه هااااااا یادت باشه دیگه بچه مون و نایاحت نکنی! تو نفهمی، خواهر؟!
الهام
9 اسفند 93 11:06
راستی ایشالا که دستت به زودی خوب بشه و من موندم اندرکف دست تو که چه به موقع از بند در میره عمدی در کاره؟! و خوش به حالت که بابای علی خیلی پسر خوبیه و ظرف ها رو خوب می شوره و خوب خونه رو می تکونه و ما از همون دوستانی هستیم که همیشه به یادتون هستیم عزیزم علی جان رو می بوسم برو ببین بایبرت زنگ نخورده باشه
مریم مامان آیدین
9 اسفند 93 12:45
سلام زهرا جونم خوبی دوستم علی گلمون خوبه باز این دستت در رفت؟؟؟فکر کنم بشینی حساب کنی در طول سال مدت در رفتگی دستت از سرجاش بودن بیشتره هااا....ولی خوووب موقعی در رفته دوستم.....یه خونه ترو تمیز برات به ارمغان اورد قربون شیرین زبونی های پسرکمون هم برم من خصوصا بفهم و نفهمش خیییلی شکر بود...یا حرف گوش کنی و تقاضای چشمت بی بلا یا اون نوشیدنی خوردن با مزه اش خیییلی ببوسش برای همه یرین زبونی ها و امیدهایی که تو زندگیتون جاری میکنه
مریم مامان آیدین
9 اسفند 93 12:48
راستی نوشتی علاقه به ایفون یاد آیدین افتادم....انقدر گوشی آیفون رو برمیداشت کلا سیمشو کشیدم و دادم دستش...اون هم باهاش بازی میکرد و کلا گم شد!!! هفته پیش مامور برق اومد و پشت در موند و اخطار نوشت برامون سه روز بعد داخل عسلی زیر میز وسط پیداش کردم...فکر کن علاقه به خوش تیپ کردنش هم خیییلی نازه....آیدین اصلا علاقه ای به پرو نداره امسال هرچی براش خریدم تخمین زده بود. و حدس و گمانی...اصلا نمیاد پرو ایشالا سلامت باشه علی گلمون
مریم مامان آیدین
9 اسفند 93 13:15
راستش درباره اون سبک زندگی شهری و روستایی باهات تا حدودی موافقم و یه جاهایی مخالف مثلا ما خودمون یه روستای پدری داریم تابستون ها یه سفر میریم دیگه سبک زندگی روستایی الان اونجوری که نوشتی نیست یعنی زندگی های روستایی که من دارم میبینم به اون سبک نیستن روستای ما همه خیابون ها و کوچه هاش اسفالته رو همه پشت بوم ها دیش ماهواره ست درمانگاه از اینجا بهشون نزدیکتره و واکسن و تب سنج همیشه در دسترس اصلا احشام دیگه ندارن و اگه هم داشته باشن نگه داریشون با خانوم ها نیست تفاوت سنی بچه ها حداقل شش و هفت ساله و تازه تک فرزندی از اینجا خیییلی بیشتره...نهایت هم دو تا بچه دارن نه بیشتر لباس ها شاید مارک نباشن ولی مد روزن خانوم ها حتما بعد سن قانونی همه میرن و گواهینامه رانندگی میگیرن یه چیزی بگم...بارها برای خود من کلاس گذاشتن...چون من اهل بزک دوزک زیادی نیستم و اونا هستن!!! و زندگی تو پایتخت....اگه ما مترو سوار میشیم برای اینه که با مترو یک ساعته میرسم به ته ته شهر و با ماشین 3 ساعته!!! با مترو با هزینه 200 تومن میرسی و با آژانس 50000 تومن!! ما زیاد دکتر میریم چون هوامون الوده ست...بچه هامون همه الرژی دارن ما تو بارداری 100 بار آزمایش و سونو میدیم و میفهمیم مثلا گلیه چپ بچه گرفتگی داره که خود به خود قراره رفع بشه ولی چون فهمیدیم باید تند تند سونو 70 تومنی بدیم و ویزیت 100 تومنی تا شاهد از بین رفتنش باشیم و دق مرگ نشیم ولی تو شهرستان یا انقدر سونو نمیرن و یا اگه برن نهایتش بهشون جنسیت بچه رو بگن اگه درست باشه!!!گار به این همه دستگاه دقیق نمیرسه که کلیه چند میلی متری چنین 4 ماه رو ببینن و مشکل قابل حلشو اطلاع بدن که دل مامان و باباشو خون کنن که دکترها به هم نون قرض بدن برای ازمایش و سونو و ویزیت های کلان بعدی!!! ولی تو شهرستان اگه بچه هم این مشکل رو داشته باشه نمیفهمن و خودش هم خوب میشه و هرگز هم حرص و جوشی باباتش خورده نشده ما تو پایتخت بیشتر پول درمیاریم و بیشتر خرج میکنیم...چون مجبوریم لباس مارک بپوشیم ...مجبوریم مهد ببریم بچه هامونو....مجبوریم زیاد دکتر بریم و کلی تو نت سرچ کنیم که پیش بهترین هاشون بریم بچه هامون باید مهد برن چون اینجا اپارتمان نشینیه و بچه ها همبازی ندارن من تو همین پایتخت زایمان طبیعی شدم تو بیمارستان معمولی...چون اگه میگم زندگی ساده رو دوست دارم ایمان هم بهش دارم ایمان دارم یه زن قدرت به دنیا اوردن بچشو داره و این قدرت رو خدا بهش داده....و زندایی من تو روستا رفت زایمان سزارین بیمارستان خصوصی !!! هنوز هم هیچ بازی تو گوشی و لبتاپ و تبلت و هیچ جای دیکه ای به پسرم ندادم و همون زنداییم تو روستا برای دخترش تبلت خریده!!! یاد گرفتم واسه یه سرماخوردگی نپرم دکتر و بزارم بدن پسرم مقاوم بشه یادگرفتم اگه هوا کثیفه بخور روشن کنم....اگه بیماری زیاده و میوه هامون دست کاری شده و نا مفید و بدمزه که بچه نمیخوره مولتی ویتامین بدم ولی.....دوست نداشتم مجبور بودم سبک زندگیمو عوض میکردم همه اینایی که نوشتی درسته ولی فقط یه پایتخت نشین میتونه از ته قلبش حس کنه گاهی جای یه زندگی روستایی چقدر خالیه اون روستایی شاید لباسش مارک نباشه...شاید عینک افتابی نزنه شاید کرم ضد افتاب نزنه ولی بهشون نیازی هم نداره اگه قرار باشه حسرت خوردنش برای این ها درست باشه...پس ما هم باید به زندگی اون ور آبی ها حسرت بخوریم که تو اپارتمان زندگی نمیکنن خونه هاشون ویلاییه همه بچه هاشون حیاط دارن...تو حیاط چمن و تاپ و سرسره هواشون تمیزه خیابون هاشون امنه لباس مارک هاشون قیمتشون نجومی نیست دکتر و بیمارستان و ....براشون مجانیه بچه هاشون از وقتی به دنیا میان نحت نظر بهترین دکترها و بیمارستان ها و مهد ها و مدرسه ها هستن با هزینه دولتشون حسرت همیشه میتونه تو زندگی هامون باشه ما باید یه جوری زندگی کنیم بهش اجازه حسرت خوردن ندیم...من همه سعیمو کردم اون شکلی باشم
مامان ریحانه
9 اسفند 93 14:34
سلام زهرا جونم خوبی عزیزم دیشب پستت و خوندم ولی نتونستم نظر بذارم آخه نازنین چند روز سرما خورده و دیشب حالش بدتر شد و تا صبح تب و لرز داشت و امروزم بردم دکتر الان هنوزم بی حاله بچم اول چه حال و احوال از دستت انشالله که بهتره بعدم خواهر الههههههههههههی که من فدای شیرین زبونیهای گل پسر بشم من که یه گلوله نمکه کلی خندیدم از دست کاراش آب عمه که دیگه آخرش بود وای خدا من به باباش میگه قاسی بیا بازی نازنین هم پارسال یه مدت به هوای من باباش و علی صدا میکرد زهرا جون ایندفعه یادت نره به پسرمون بگی چشم شما بی بلا الهی فدای تمام شیرین زبونیهاش
مامان راحله
9 اسفند 93 16:17
سلام عزیزم .. ماشالله علی جون هر روز داره خوش زبون تر و شیرین تر میشه .. فداش بشم راستی علی جون رو کی از پوشک گرفتی ؟ اصلا گرفتی یا نه ؟ پستی در این باره ندیدم تو وبت ...دوست داشتم تجربه تو برام بگی
مامان مهری
10 اسفند 93 12:53
سلام زهرا جون اتفاقا من دیروز مهراد رو بردم پیش دکتر خودش برای چکاپ خبر اول این که بپم برونشیت شده و سرفه میکنه دو تا آمپول بتا بهش داده و شربت ... دوم درمورد اون قد و وزن که خواسته بودی اتفاقا یه فرمولی برام نوشت که بر اساس اون قد بچه سه ساله باید95 و وزنش 14 باشه. فرمول قد :77 + (6* سن ) فرمول وزن :8 + (2* سن ) امیدوارم به دردت بخوره.... راستی علی الان چند کیلوهه؟؟؟ به نظر که از مهراد درشت تر میاد.... درضمن خیلی هم فکر یه کیلو چاقی و لاغری رو نکن... خدا رو شکر که سالمن.
الهه مامان مبین
12 اسفند 93 1:18
مامان راحله
12 اسفند 93 20:08
_________________@@@@@___ _________________@@@@@___ _________________@@@@@___ _________________@@@@@___ _________________@@@@@___ __@@@@@@@@@@@@@@@_ __@@@@@@@@@@@@@@@_ ______@@@@@@@@@_______ __@@@@@_______@@@@@___ _@@@@@_________@@@@@__ _@@@@@_________@@@@@__ _@@@@@_________@@@@@__ __@@@@@_______@@@@@___ ______@@@@@@@@@_______ __@@@@___________@@@@_ ___@@@@_________@@@@__ ____@@@@_______@@@@___ _____@@@@_____@@@@____ ______@@@@___@@@@_____ ______@@@@@@@@@______ ______@@@@@@@@______ ______@@@@@@@@@______ ______@@@@@@@@@______ ____________@@@@______ ____________@@@@______ ______@@@@@@@@@______ ______@@@@@@@@@______ ____________@@@@______ _________ ___@@@@______ ______@@@@@@@@@______ ______@@@@@@@@@______
الهه مامان مبین
13 اسفند 93 10:35
سلام به روی ماهتون ممنونم از حضور سبزتون اگه با تبادل لینک موافق بودید خبرم کنید
سایبر سافت
18 اسفند 93 13:49
سلام دوست عزیز آموزش عکاسی حرفه ای از کودک با نرم افزار آندرویدی "آتلیه کودک" همراه با یک گالری بزرگ از نمونه های عکاسی واقعی و امکان عکاسی مطابق با نمونه ها لینک دانلود نرم افزار http://cybersoft24.blogfa.com/post/11 با تشکر گروه نرم افزاری سایبر سافت
maman zahra
19 اسفند 93 10:52
الهی چه شیرین زبون هزار ماشااله. به منم سر بزن خوشحال میشم
مامان راحله
23 اسفند 93 16:30
_________¤¤¤¤¤¤¤¤____________¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤__¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ___¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤ __¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_________¤¤¤¤ _¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤________¤¤¤¤ _¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_____¤¤¤¤ ¤¤¤¤نـــــرم نرمــــــــکــــ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤___¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ میرســـــد ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤اینــــــــــک¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ بهــــــــــار ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ __¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ بهـــــاران مبـــــــــارکــــ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ____________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ______________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ___________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _____________________¤¤¤¤¤¤ ______________________¤¤¤¤ _______________________¤¤
الهه مامان مبین
26 اسفند 93 16:37
سلام به روی ماهت عزیز دلم ممنونم از اینکه بهمون سر زدی و شرمنده از اینکه قفل بودم برو خصوصی گلم رمز وبم رو برات میذارم یه دنیا بوووووووووووووووووووووس خدا پسر خوشگلم رو برات نگه داره از این به بعد بیشتر میام پیشتون
دوقلوها ارغوان و امیر عباس
27 اسفند 93 13:40
باز هفت سین سرور ماهی و تنگ بلور سکه و سبزه و آب نرگس و جام شراب باز هم شادی عید آرزوهای سپید باز لیلای بهار باز مجنونی بید باز هم رنگین کمان باز باران بهار باز گل مست غرور باز بلبل نغمه خوان باز رقص دود عود باز اسفند و گلاب باز آن سودای ناب کور باد چشم حسود باز تکرار دعا یا مقلب القلوب یا مدبر النهار حال ما گردان تو خوب راه ما گردان تو راست باز نوروز سعید باز هم سال جدید باز هم لاله عشق خنده و بیم و امید عید شما مبارک
مامان راحله
19 فروردین 94 18:39
نه ماه انتظار و یک عمر نگرانی ... حس آزاد دخترانه را به مهر مادری دادن بزرگترین ایثار یک زن است ...! پیشاپیش روزت مبارک
تک دختر مامانش(kosar)
6 مرداد 94 18:46
سلام خاله جان. میشه یه کاری واسم بکنید... میشه به سایت http://zahra82.niniweblog.com برید و به کد 5 رای بدید. مرسی.شرمنده..